پس از چهل سال سلطنت و نبوت، داوود چون پسر کوچک خود سلیمان را آماده ساخت تا پس از وی حکومت مردم را در دست گیرد زیرا قدرت و درایت سلطنت و رهبری مردم را بخوبی دارد، از طرفی آبیشالوم برادر بزرگتر سلیمان که از مادر دیگری بود با ولایتعهدی سلیمان موافق نبود و درصدد ایجاد اختلاف و شورش در بین مردم برآمد.
آبیشالوم سالیان متمادی نسبت به بنی اسرائیل لطف و مهربانی داشت، بین آنان قضاوت می کرد، امورشان را اصلاح و آنان را اطراف خویش جمع می کرد و همواره در فکر آینده ای بود که برای خود تصور کرده بود.
کار آبیشالوم در دستگاه داوود بالا گرفت، به حدی که کنار درب منزل داوود می ایستاد تا درخواست حاجتمندان را برآورده سازد. او شخصا در این کار دخالت می کرد، تا بر تمامی بنی اسرائیل منت و نفوذی داشته باشد و از حمایت آنها برخوردار باشد.
آنگاه که او موقعیت را مناسب دید و از حمایت بنی اسرائیل مطمئن شد از پدر خود
[243]
داوود اجازه خواست که به (جدون) برود تا به نذری که در این مکان نموده، وفا کند. پس کارآگاهان خود را در میان اسباط بنی اسرائیل فرستاد و به آنان ابلاغ کرد که هرگاه صدای شیپور اجتماع را شنیدید بسوی من بشتابید و سلطنت را برای من اعلام نمایید، که این کار برای شما بهتر و سودمندتر خواهد بود.